سه‌شنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۹۳

گردآوری/تطبیق تاریخی اندیشه‌های مصباح یزدی و انجمن حجتیه

مصباح یزدی همه را یا ناکار کرد یا نا کارآمد. (او به دلیل تندروی ها و تکفیر کردن‌هایش توسط شهید بهشتی از مدرسه‌ی حقانی اخراج شد!)شخص مصباح یزدی به عنوان بزرگترین نماد انجمن حجتیه طی سال‌ها رخوت و خواب آلودگی سیاسیون و روشنفکران به صورت خزنده تمام کشور را به تسخیر درآورد. دست راست مصباح یعنی جنتی با حذف تمامی مدعیان راه را برای افرادی چون حسینیان، کوچک زاده، رسائی، آقاتهرانی و ... باز کرد. نوبت پیاده شدن از قطار قدرت به اصول‌گرایان تند مزاج دیروز رسید. احمد توکلی، علی مطهری، باهنر و .....!
در تاریخ آمده :
در طی همان ایامی که محمد خوارزمشاه قدرت خود را در نواحی شرقی مرزهای ماوراءالنهر گسترش می‌داد و خلیفه بغداد - الناصر الدین بالله - برای مقابله با توسعه قدرت او در جبال و عراق سرگرم توطئه بود؛در آن سوی مرزهای شرقی قلمرو خوارزمشاهیان، قدرت نو خاسته‌ای در حال طلوع بود .

 مغولان که در آن ایام با ایجاد اتحادیه‌ای از طوایف بدوی یا بدوی گونه، خود را برای حرکت به سوی ماوراءالنهر آماده می‌ساختند، اهمیت و قدرتشان در معادلات و مجادلات سیاسی سلطان خوارزمشاه و خلیفه بغداد، نه تنها جایگاهی پیدا نکرد بلکه به حساب هم آورده نشد.

 در نتیجه فاجعه عظیمی که تدارک دیده می‌شد، از دید دو قدرت و نیروی مهم آن پوشیده ماند به طوری که هنگامی که دهان باز کرد، نه از سلطنت پر آوازه خوارزم چیزی باقی گذاشت و نه از دستگاه خلافت. آنچه باقی‌ماند، ویرانی، تباهی، کشتارهای دسته جمعی، روحیه تباه شده و در یک کلام، ویرانی یک تمدن بود. هنگامی که چنگیز خان به تختگاه خویش باز می‌گشت، بخش عمده ایران به کلی ویران شده و بسیاری از آثار تمدنی آن نابود شده بود.

و اما حجتیه از خواب گران متفکران  همه جناح ها و بخصوص جناح راست که طی این سال‌ها تمام توان خود را برای حذف اصلاح‌طلبان به کار بردند استفاده کرد و سوار بر موج ایجاد شده به ساحل امن رسید. این تفکر سیاه زیرک‌تر از آن بود که خود را تمام قد در معرض دید قرار دهد و ترجیح داد در سایه منتظر بماند و حال سرود پیروزی سر دهد.

آن سال‌ها که جناح اصلاحات مشغول به درگیری داخلی بود و روشنفکرانش در اندیشه عبور از آن و جناح راست هم همه فکر و ذکرش حذف اصلاح‌طلبان و دغدغه متفکرانشان نابود کردن اصلاحات، این تفکر شوم به همه در دل می‌خندید! بخصوص آنان‌که سوار بر مرکب تندروی راست‌گرا  سودای حکومت همیشگی را در سر می‌پروراندند.

پنج سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی آیت الله خمینی در اشاره‌ای تلویحی به انجمن آن‌ها را به سرکوب خشونت‌بار تهدید کرد: «یک دسته دیگر هم که تزشان این است که بگذارید که معصیت زیاد شود تا حضرت صاحب بیاید. حضرت صاحب مگر برای چی می‌آید؟ حضرت صاحب می‌آید معصیت را بردارد. ما معصیت می‌کنیم که او بیاید؟ این اعوجاجات را بردارید... در این موجی که الآن این ملت را به پیش می‌برد، در این موج خودتان را وارد کنید و برخلاف این موج حرکت نکنید که دست و پای‌تان خواهد شکست.» پاسخ حلبی تعلیق کامل تمام فعالیت‌های انجمن بود. بیانیه کوتاه حلبی که تعطیلی حجتیه را اعلام می‌کرد در ۵ فروردین ۱۳۶۲ در روزنامه‌ها به چاپ رسید. پس از آن جنبشی برای تصفیه وابستگان به حجتیه از نهادهای آموزشی، دانشگاهی و سیاست‌گذاری در سراسر ایران ایجاد شد.
شیخ محمود حلبی موسس انجمن حجتیه
انتشار کتاب در شناخت حزب قاعدین زمان، که توسط عماد الدین باقی به رشته تحریر در آمده بود، بر شدت مخالفت طرفداران انقلاب اسلامی با انجمن حجتیه افزود. باقی در این کتاب با انتقاد از انجمن حجتیه و فعالیت‌های آنان، آشکارا این انجمن را عامل استعمار خوانده بود. او سال‌ها بعد، اعلام کرد که در نگارش این کتاب تحت تأثیر فضای حاکم در انتقاد و بدبینی نسبت به حجتیه زیاده‌روی کرده‌است: «فکر می‌کنم در فضای پس از انقلاب و جو مسلط آن زمان، به شدت تحت تاثیر انقلاب بودم و در راستای دفاع مطلق از انقلاب و نفی هر جریان مخالف انقلاب، به دور از داوری منصفانه و با ادبیاتی تند، غیراخلاقی و غیرعلمی کتاب «در شناخت حزب قاعدین» را نوشتم. البته شور و حال جوانی نیز در این قضاوت شتاب‌زده و احساسی‌ام بی‌تاثیر نبود.» او همچنین با اشاره به نظرات انجمن حجتیه در مورد ولایت، اعلام می‌کند که انتقادات او بر این انجمن، ناشی از تقلید او از روح الله خمینی بوده و بعد از گذشت سال‌ها، هنگامی که با دیدهٔ یک محقق به آن مطالب نگاه می‌کند، پشیمانی وجودش را فرا می‌گیرد: «در شرایطی که پذیرفتن خطایای گذشته هنوز در جامعهٔ ما به شکل یک فرهنگ درنیامده و بسیاری از آقایان که امروز به نظر و موضع خاصی دست یافته‌اند، با تکذیب عملکرد گذشته‌شان اصرار دارند که بگویند از بدو تولد چنین نظری داشته‌اند؛ من صادقانه می‌گویم که مواضعم در خصوص انجمن حجتیه اشتباه بوده و در آن تجدیدنظر کرده‌ام. امروز نظراتم به برخی از دیدگاههای انجمن حجتیه (نه همه آنها) نزدیک‌تر از گذشته شده‌است.»

پس از آن نیز جناح‌های مختلف حکومت ایران نسبت به فعالیت دوباره حجتیه هشدار داده و مدعی نفوذ آن در ارکان حکومت شده‌اند. برای مثال علی اکبر محتشمی معتقد است که حجتیه به واسطهٔ ارتباط با برخی مراجع توانستند در نهادهای حکومتی چون جامعهٔ مدرسین حوزهٔ علمیهٔ قم، شورای نگهبان و مجلس خبرگان رهبری نفوذ نمایند.

انجمن حجتیه ایجاد حکومت اسلامی را تنها با حضور مهدی، امام دوازدهم شیعیان، میسر می‌دانست و همچنین نظریه ولایت فقیه مرسوم در جمهوری اسلامی را مردود می‌دانست و بیان می‌کرد که ولایت سیاسی فقیه فقط به امام معصوم تعلق دارد به همین علت بین اعضاء انجمن و افرادی که به ولایت مطلقه معتقد بودند اختلاف‌های زیادی وجود داشت. البته انجمن به ولایت محدود فقیه اعتقاد داشت و از مراجع تقلید تبعیت می‌کرد.
سید روح الله خمینی در پیامی که به «منشور روحانیت» معروف بود نوشت: صحیفه امام، ج ۲۱، ص ۲۸۱
«... دیروز حجتیه‌ای‌ها مبارزه را حرام کرده بودند و در بحبوحه مبارزات، تمام تلاش خود را نمودند تا اعتصاب چراغانی نیمه شعبان را به نفع شاه بشکنند، امروز انقلابی تر از انقلابیون شده‌اند! ولایتی‌های دیروز که در سکوت و تحجّر خود آبروی اسلام و مسلمین را ریخته‌اند، در عمل پشت پیامبر و اهل بیت عصمت و طهارت را شکسته‌اند و عنوان ولایت برایشان جز تکسّب و تعیّش نبوده‌است، امروز خود را بانی و وارث ولایت نموده و حسرت ولایت دوران شاه را می‌خورند!»

آنچه انجمن حجتیه بطور دقیق هدف قرار داد استقلال مرجعیت شیعه به بهانه عدم دخالت مراجع شیعه در امور سیاسی و نظارت بر عملکرد سیاسیون بود. فضایی که موجب شد مرجعیت نتواند نظر مستقل خود را اعلام کند. بطوری که امروز می‌بینیم  بسیاری از علمای مستقل از ترس بدنام شدن سکوت را به سخن گفتن ترجیح می‌دهند چه رسد به اعتراض. چون خود ایشان بهتر می‌دانند که این تفکر (حجتیه) مبای تفکرش بر حذف است. حال به هر طریق ممکن که همین نوع نگرش در چند سال گذشته منجر به بروز بزرگترین بی‌اخلاقی‌ها در سطح جامعه شد. رفتارها و گفتارهائی که  تمام ساختار اخلاقی جامعه را زیر سوال برده است و هیچ مرزبندی را در این چهارچوب بی‌نصیب نگذاشته است.

گزیده‌ای از عقاید حجتیه‌ای‌ها:
انجمن حجتیه به شدت مخالف تشکیل حکومت اسلامی و دخالت عالمان دینی در سیاست بود. آنها با تمسک به روایت «رایت» (پرچم)؛ «هر پرچمی که قبل از قیام قایم برپاداشته شود، صاحبش طاغوت است، غیر از خدای عز و جل پرستیده می‌شود. معتقد بودند قبل از قیام مهدی موعود شیعیان هر قیامی اشتباه است و به شکست می‌انجامد. همچنین با تمسک به روایتی از امام جعفر صادق (علیه السلام) تشکیل حکومت خالص را تنها در زمان موعود ممکن می‌دانستند؛ «هیچیک از ما اهل بیت تا روز قیام قائم ما، برای جلوگیری از ستمی یا برای بپاداشتن حقی خروج نمی‌کند، مگر آنکه بلا و آفتی، او را از بیخ برکند و قیام او بر اندوه ما و شیعیانمان بیفزاید.

بر خلاف مشهور، آنها معتقد نبودند که باید گناه و ستم به اوج خود برسد تا زمینه قیام مهدی فراهم شود. بلکه آنان را اعتقاد بر این بوده و هست که راه گشایش از فتنهٔ غیبت، خواست و ارادهٔ الهی است و خواست خداوند، تنها با درخواست مردم از او و دعا کردن برای فرج امکان پذیر است. لذا از دید آنها توجه دادن به این موضوع مصداق بارز امر به معروف است و بدین وسیله، باید مردم را به دعای برای ظهور آن حضرت توجه داد. این گروه در دوران غیبت امام عصر، مخالف جهاد ابتدایی (آغاز جنگ) بوده هر چند که منکر دفاع در صورت تجاوز نیستند.

این سازمان در دوران غیبت امام عصر، قایل به تقیه بوده، معتقد بودند که «مبارزه» نابخردانه و ماجراجویانه، هدر دادن نیروهاست. آنان در عصر غیبت یکی از مسئولیت‌ها و وظایف یک انسان مسلمان را «انتظار» می‌دانند و البته در کنار انتظار، سایر وظایف یک مسلمان شیعه، همچون برقراری نماز، روزه، پرداخت خمس و زکات و اقامه امر به معروف و نهی از منکر را برقرار می‌دانند.

آنها فلسفه را نوعی بدعت و ورود فلسفه یونان را به اسلام از طرحهای خلفای بنی عباس برای مقابله با مکتب امامان شیعه و مبانی اندیشهٔ دینی تشیع می‌دانستند.

آنها معتقد بودند هر گونه مبارزهٔ هیجانی و نابخردانه با استعمار و استبداد نه تنها سودی ندارد بلکه مایه نیرومندی و پیشرفت دشمنان خواهد شد و پیوسته این اندیشهٔ شیعی را پراکنده می‌ساختند که مبارزه با زورمندان و قدرتهای جهانی ویژه مهدی است و قرآن با صدای رسا اعلام می‌دارد که خود را به دست خویش هلاک نکنید.

آنها خود را پیرو افرادی که «علما و فقهای اسلام شناس، آگاه، عالم و دلسوز برای اسلام» می‌نامیدند دانسته و معتقد بودند، رهبر و ولی و حاکم جامعه باید معصوم باشد، و عدالت تنها برای مرجعیت دینی کافی است، و برای تشکیل حکومت اسلامی به عصمت و علم الهی نیز احتیاج است. سه اصل اساسی آنها در زمان شاه چنین بود: ۱. مبارزهٔ منطقی و علمی با گروه‌های از نظر آنان منحرف که اعتقادات شیعیان را هدف قرار گرفته بودند؛ ۲. خودداری از دخالت در سیاست به منظور حفظ کیان خود وجلوگیری از زد و خورد بی مورد با دولت مستقر در کشور؛۳. پیروی از مرجعیت دینی.

انتقادات صریح شهید بهشتی از مصباح یزدی
مرور انتقادات صریح شهید بهشتی از مصباح یزدی نشان می دهد که متاسفانه در طول ۴۰ سال اخیر شیوه های تکفیرگرایانه ، شیوه غالب مصباح یزدی در برخورد با پدیده های اجتماعی و سیاسی بوده است.آنچه که در ادامه ارائه می شود بخشهایی از سخنان شهید بهشتی است که در جمع طلاب مدرسه حقانی و در انتقاد از شیوه های برخورد حضرت آیت الله مصباح یزدی ایراد شده است.

شهید بهشتی اولین انتقاد خود از مصباح یزدی را به  "شیوه تربیت شاگرد" ایشان اختصاص داده و در همین رابطه می گوید:« من مکرر به جناب آقای مصباح هم گفته ام . گفته ام دوست عزیز ، چرا این بحث هایی که احتیاج به رسیدگی بیشتر دارد باید اینطور مطرح شود؟ مدرسه ای که بخواهد یک مشت انسان لجوج ، پرخاشگر بی جا و متعصب تربیت کند، نتوانند با هم دو کلمه حرف بزنند چه ارزشی دارد؟ در این صورت چه خدمتی به اسلام و به حق کرده اند؟ به چه انگیزه ای ؟... من می گویم شرط اول خدمت در مدرسه این است که انسان منصف ، اسلام انصاف آور ، تشیع انصاف آور در مدرسه پا بگیرد. برخورد باید منصفانه ،منطقی ، آرام، متین، روشنگر، امکان فکر گسترده دادن ، باشد. تحجر، تعصب، جمود، مطالب را زود در چارچوب های محدود آوردن و تاختن ، هرگز نمی تواند آهنگ تربیت مدرسه باشد.اگر هست ، بنده از این مدرسه نیستم.

ما می خواهیم انسان جستجوگر بار بیاوریم که در پی شناخت حق باشد. شما آقایان چگونه معارف فعلی خودتان را برای شناخت حق در تمام جزئیاتش آنقدر بالغ می دانید که اینقدر به هم پرخاش می کنید؟! مدرسه جای برخورد سالم آراء و افکار است و از هر آهنگ و شیوه ای که بخواهد به سلامت برخورد آراء و افکار لطمه بزند بشدت جلوگیری می شود. خوب دقت کنید این شعار ماست: مدرسه جای برخورد سالم آراء و افکار است....موضع من در برابر دکتر شریعتی و کارهای او موضع بهره برداری صحیح است، نه لگدکوب کردن ، نه لجن مال کردن و نه ستایش کردن و بالابردن. بلکه حسن استفاده از سرمایه ای در خدمت هدفی ، با روشنگریِ بدون کمترین محافظه کاری برای تمام نقطه های ضعف او... من با صراحت به جناب آقای مصباح اعلام کردم ، جناب آقای مصباح ! اجمالا به شما بگویم ، من در برابر دکتر شریعتی نقد سالم و سازنده خواهم داشت.

شهید بهشتی در همین سخنرانی شیوه های برخورد مصباح یزدی با مخالفان را جنجال آفرین، تحریک آمیز و تکفیری خوانده و این قبیل روشها را موجب ایجاد دوقطبی کاذب در جامعه و مسبب جدایی دانشگاهیان و غیرحوزویان از  حوزویان دانسته و می گوید:« موضع‏گیرى جنجالى و جنجال ‏آفرین و تحریک‏ آمیز ، که با شدت و حدت همراه است، به نظر من با توجه به مجموع جوانب مختلف مربوط به این بحث و این شخص و این عصر، نتیجه عکس دارد. این نوع موضع‏گیرى‏ ها بسیارى از افراد را به یاد چماق‏هاى تکفیرى مى ‏اندازد که در تاریخ درباره عصر تفتیش عقاید کلیسا و قرون وسطى خوانده‏ اند و موجب مى‏ شود که زمینه‏ هاى مثبت و ارزنده هدایت نسل جوان که امروز در دسترس دوستان علاقه‏ مند قرار گرفته تباه شود و به زمینه‏هاى ضد تبدیل شود....







صدیقی امام جمعه‌ی تهران و دستبوسی مصباح یزدی


متن نامه  مصباح یزدی به هاشمی رفسنجانی از این قرار است: «بسمه تعالی- مقام منیع ریاست جمهوری اسلامی ایران، دامت تاییداته.  با عرض سلام، همچنان که شفاها به عرض مبارک رسیده تتمه ارزی که برای سفر اینجانب و همراهان اختصاص داده بودید در حساب نمایندگی دایمی جمهوری اسلامی ایران در نیویورک باقی مانده است. لطفا نظر مبارک را درباره مورد مصرف آن مرقوم فرمایند. مصباح – ۶۹/۱۱/۱۴»


اکبر هاشمی رفسنجانی بهرمانی نیز همان روز این گونه پاسخ داده است:«بسمه تعالی- می توانید به مصارف فرهنگی- اسلامی برسانید. اکبر هاشمی۶۹/۱۱/۱۴»

۱ نظر:

  1. مصباح یزدی همه را یا ناکار کرد یا نا کارآمد. (او به دلیل تندروی ها و تکفیر کردن‌هایش توسط شهید بهشتی از مدرسه‌ی حقانی اخراج شد!)شخص مصباح یزدی به عنوان بزرگترین نماد انجمن حجتیه طی سال‌ها رخوت و خواب آلودگی سیاسیون و روشنفکران به صورت خزنده تمام کشور را به تسخیر درآورد. دست راست مصباح یعنی جنتی با حذف تمامی مدعیان راه را برای افرادی چون حسینیان، کوچک زاده، رسائی، آقاتهرانی و ... باز کرد. نوبت پیاده شدن از قطار قدرت به اصول‌گرایان تند مزاج دیروز رسید. احمد توکلی، علی مطهری، باهنر و .....!

    پاسخحذف